Tuesday, January 27, 2015

بهمن 93

باز پسورد رو گم کرده بودم دوباره اومدم خوب باید بگم ما کاری که گفته بودیم رو انجام دادیم الان من یک باردار نزدیک به شش ماه هستم. بهمن سال 93 . چهار ماه اول خیلی خیلی خیلی ویار داشتم همش حالت تهوع و خواب آلودگی و حسابی داغون بودم. البته خدارو شکر بعدش بهتر شدم البته یه سرمای وحشتناک هم خودرم که آخر مجبور شدم انتی بیوتیک بخورم چاره ایی نبود. رامان که از نی نی دار شدن خوشحاله . نی نی جدید هم پسره . اول قرار بود اسمش رو بزاریم ویهان که بهراد دوست نداشت حالا میخواهیم بزاریم رامبد. خیلی کمر درد میگیرم و شکمم هم گاهی درد میکنه ولی خوب چاره چیه. سیاتیکم درد میگیره بخصوص سر کار که زیاد میشینم اذیت میشم. حالا امیدوارم که این چند ماه هم زودتر بگذره و نی نی گولوی ما بیاد. یه تخت دو طبقه میخواهیم بخریم که برای دو تایی شون باشه. بازم فشارم بالاست که تحت رژیم هستم. خدا کمکم کنه که این یکی بارمم به سلامت بزارم زمین.

Saturday, June 7, 2014

18خرداد 93 تقریبا 5 سال بعد

چقدر جالبه من این وبلاگ رو گم کرده بودم چند بار سعی کردم بیام و پیداش کنم که نتونستم. با موبایلم به اینترنت وصل شده بودم که عکسهای وبلاگم آپلود شده بود حالا اومدم و دیدم نوشته های زمان حاملگی که من کلی درد داشتم و یادم رفته. چه بامزه است اینجا کم نوشتم کاش بیشتر نوشته بودم. الان رامان پسر عزیزمون 5 سالشه و ماشالا برای خودش آقا شده. اگه زودتر پیدا کرده بودم بیشتر مینوشتم حالا مساله ایی نیست. تصمیم داریم برای چند ماه بعد یه بچه دیگه بیاریم منبعد اینجا می نویسم از کارهای رامان و انشالا بعدی. خیلی خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم اینم عکس رامان عزیز دل تولد دختر دایی اش باران فروردین 93.

Saturday, May 30, 2009

9خرداد

سلام عزیز دلم
حالت چطوره؟ دیگه فقط ده روز مونده که بیایی.
تو نچرخیدی و قراره که 19 خرداد سزارین بشی ، میریم بیمارستان عرفان ، ژیوار کوچولو هم اونجا دنیا اومد.
مامان دیروز حالش بد بود هی فشارش میرفت بالا خلاصه که کلی برات نگران شده بودم.
عزیز دلم دیگه خیلی خیلی کم مونده که بیایی همه برات خوشحالیم امیدوارم که ثبت هم مشکلی پیش نیاد و بتونیم اسمی رو که میخواهیم برات بزاریم.
دیشب بابایی هی بوسمت میکرد تو هم لگدای گنده میزدی و کلی منو بابایی برات ذوق کردیم.
میبوسمت عزیز دلم

Wednesday, May 6, 2009

16اردیبهشت

سلام پسر گلم
خوبی عزیز دلم؟ امروز هفته 34 تموم میشه و مامانی میره توی هفته 35
الان چند هفته ایی هست که تو عزیز دل توی حالت بریچ موندی همه امیدواریم که از این حالت در بیایی بچرخی و مامان بتونه زایمان طبیعی کنه
البته هر چی که مصلحت خداست ببینیم چی میشه
هفته 32-33 مامان تو خونه همش استراحت کرد که شما یه کم حالت خوب بشه
خاله ندا دخترشو طبیعی زایید و از این بابت خیلی خوشحال بود منم امیدوارم باید پیاده روی کنم که این اتفاق بیافته
مامان تا حالا 12 کیلو چاق شده باید بازم مراقب باشه که یهو نترکه:)
گلم مواظب خودت باش
تا دنیا اومدنت منتظریم عزیز دلی

Monday, April 6, 2009

18 فروردین

سلام عزیز دلم
امروز تولد دختر دایی هستش بالاخره یکسالش شد
شما هنوز نیومدی دیروز بابایی بالاخره اعلام کرد که اسم دانیار قشنگه من خیلی خوشحالم
امیدوارم که ثبت هم گیر نده و بتونیم این اسم و بزاریم
آخه تو نی نی قشنگه خودمی عزیز دلمی
مامانی

Sunday, March 29, 2009

10فروردین

سلام عزیز دلم
سال نو مبارک ببخش که مامانت اینهمه دیر اومده که بنویسه
عید به ما سه تا که خیلی خوش گذشت رفتیم شمال با مامان بزرگ و بابا بزرگ و دایی اتابک و خاله
هوا سرد بود ولی خوب خوش گذشت
من اونجا یه چند روز سرما خوردم ولی زودی خوب شدم از وقتی برگشتیم دوباره مامانت آلرژیش گل کرده و همش عطسه میکنه
دلم زیاد درد میگیره نمیدونی طبیعی یا نه خلاصه که دیوونه شدم
گلم مراقب خودت باش
مامان نازلی

Friday, February 13, 2009

26بهمن

سلام پسر گلم
خوبی مامان؟ راستش هفته پیش باید میومدم و مینوشتم که متاسفانه نرسیدم ببخشید عزیزم
بزار بگم که جمعه هفته پیش با مامانی رفتیم و برات کالسکه و کریر خریدیم نارنجی و یشمی ساک و آغوش هم داشت
بعد یکشنبه رفتم سونو که شما خودت را بهمون نشون دادی و کلی ذوق زده شدیم. شما یه آقا پسر کاکل زری هستی عزیزم
سه شنبه هم با مامانی و خاله رفتیم و برات کلی لباس خریدیم.
دیگه اینکه چهارشنبه هم از لایکو برات لحاف و اینا خریدیم که کلی خوشگله.جوجو همه چی داریا
خوب گل من مراقب خودت باش عزیز دلم.
مامان پیشی